Friday, September 28, 2007

مبين خويش و خدا راببين

الهی به جان خراباتیان
کزین تهمت هستی ام وارهان
به خمخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آباد ده
خدارازمیخانه گرآگهی
به مخموربیچاره بنما رهی
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هرسو شدم سر به سنگ آمدم
بیا ساقی می به گردش درآر
که دل گیرم از گردش روزگار
میی ده که چون ریزیش در سبو
برآرد سبو از دل آواز او
به میخانه آ و صفا راببین
مبین خویش و خدا راببین
میی کو مراوارهاندزمن
ازاین و ازآن و زماوزمن
ازآن می که چون شیشه برنگذرد
لب شیشه تب خاله از تب زند
تودرحلقه می پرستان درآ
که چیزی نبینی به غیرازخدا
بده ساقی می که تا دم زنی
قلم بر سر هردوعالم زنی
سبک باش و رطل گرانم بده
وگرفاش نتوان نهانم بده
که گردرآتشاست این دل روشنم
همان آب که آبی بر آتش زند
زمن بشنو ای پیر روزگار
مکن تکیه بر گردش روزگار
که این منزل درد وجای غم است
دراین دامگه شادمانی کم است
وحدت كرمانشاهي

No comments: