Saturday, April 19, 2008

سلسله مراتب عشق

حافظ
اگــر آن تــــرک شیــرازی بــدست آرد دل ما را
به خــــــال هندویش بخشم سمرقند و بخـــــارا را

صائب تبریزی
اگــر آن تــــرک شیــرازی بـدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر ودست و تــــن و پــا را
کسی که چیز می بخشد از آن خویش مــی بخشد
نـه چون حـــافظ که می بخشد سمرقند و بخــارا را

شهریار
اگــر آن تــــرک شیــرازی بدست آرد دل ما را
به خــال هندویش بخشم تـما م روح و اجــــزا را
کسی که چیز می بخشد، مثال مــــرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر ودست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را ، به خــاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که شور انداخت در دلـــها

"خانم یاری"
اگــر آن تـــرک شیــرازی بدست آرد دل ما را
به خورشید و فلک سایم از این عــــزت کف پا را
روان و روح و جان ِ ما همه از دولت شــــاه است
مــــن ِ مفلس کیم چیزی ببخشم خـــال ِ زیبــا را
اگـــر استاد مــــــا محو ِ جمال یار می بـــودی
از آن ِ خود نمی خواندی تمام روح و اجــــزا را

بيژن خميسي
اگــر آن تـــرک شیــرازی بدست آرد دل ما را
چنــــــان بوسم به دل ، او را كه بوسد او دل ما را

نه چون حــــافظ دهم او را سمرقند و بخـــارا را
نه چون صائب دهم او را ســر و دست و تن و پا را
نه چون استاد مي بخشم به او، مـــن روح و اجزا را
نه چون ياري بسايم من ، ز آن عــــــزت كف پا را

سمـــرقند و بخــــارا را ازآن شاه مي دانـنــــد
كجا آري تو اي حافظ برايش اين هــدايـــــا را
سرو دست و تن و پا را خداي دل نمي خواهـــد
نخواهد ترك من صائب ، تو را با سودُ اينـهـــــا را
و تـو اي شهريــــار ما ،همي شوري ســـر صائـب
ندانستي كه از رب الكريم است روح و اجــــزا را
تو اي يــــاري اگر محو جمال يــــار مي بودي
بساييدي ز جــانت از برايش آن دل خــــــــارا

اگــر آن تـــرک شیــرازی بدست آرد دل ما را
ز كوي عشق مي آرم ، تــك و تـنــــــها دل ما

Saturday, April 12, 2008

عقل را بيگانه كردي عاقبت

در دل و جان خانه كردي عاقبت
هر دو را ديوانه كردي عاقبت
آمدي كآتش در اين عالم زني
وانگشتي تا نكردي عاقبت
اي ز عشقت عالمي ويران شده
قصد اين ويرانه كردي عاقبت
من تو را مشغول مي‌كردم دلا
ياد آن افسانه كردي عاقبت
عشق را بي‌خويش بردي در حرم
عقل را بيگانه كردي عاقبت
اي دل مجنون و از مجنون بتر
مردي و مردانه كردي عاقبت

مولانا

Tuesday, April 8, 2008

دلم که می شود

از تمام راز و رمز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی...
راستی
دلم
که می شود
قیصر امین پور