Wednesday, January 30, 2008

مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را


مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را
جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن
درکش می و خاموش کن فرهنگ بی‌فرهنگ را
عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده
الا ببزم عاشقان خوبان شوق شنگ را
ساقی می چون زنگ ده کائینه‌ی جان منست
باشد که بزداید دلم ز آئینه جان زنگ را
پر کن قدح تا رنگ زرق از خود فرو شویم به می
کز زهد ودلق نیلگون رنگی ندیدم رنگ را
آهنگ آن دارد دلم کز پرده بیرون اوفتد
مطرف گر این ره میزند گو پست گیر آهنگ را
فرهاد شورانگیز اگر در پای سنگی جان بداد
گفتار شیرین بی سخن در حالت آرد سنگ را
آهوی چشمت با من ار در عین روبه بازی است
سر پنجه‌ی شیر ژیان طاقت نباشد رنگ را
خواجو چو نام عاشقان ننگست پیش اهل دل
گر نیک‌نامی بایدت در باز نام و ننگ را
خواجو چو این ایام را دیگر نخواهی یافتن
باری بهر نوعی چرا ضایع کنی ایام را
گر کامرانی بایدت کام از لب ساغر طلب
ور جان رسانیدی بلب از دل طلب کن کام را
خواجوی کرمانی

Monday, January 14, 2008

زكف بگذر اگر اهل صفايي

كجاييد اي شهيدان خدايي
بلاجويان دشت كربلايي
كجاييد اي سبك روحان عاشق
پرنده تر ز مرغان هوايي
كجاييد اي شهان آسماني
بدانسته فلك را درگشايي
كجاييد اي زجان و جارميده
كسي مر عقل را گويد كجايي؟
كجاييد اي درزندان شكسته
بدان وامداران را رهايي
كجاييد اي در مخزن گشاده
كجاييد اي نواي بي نوايي
دران بحريد ليكن عالم كف اوست
زماني بيش داريد آشنايي
كف درياست صورت هاي عالم
زكف بگذر اگر اهل صفايي
دلم كف كرد ليكن نقش سخن شد
بهل نقش و به دل روگر زمايي
برآ اي شمس تبريزي ز مشرق
كه اصل اصل اصل هر ضيايي
حضرت مولانا

چرا بر يكي حكم كثرت كنيم

چرا عاقلان را نصيحت كنيم؟
بياييد از عشق صحبت كنيم
تمام عبادات ما عادت است
به بي‌عادتي كاش عادت كنيم
چه اشكال دارد پس از هر نماز
دو ركعت گلي را عبادت كنيم؟
به هنگام نيّت براي نماز
به آلاله‌ها قصد قربت كنيم
چه اشكال دارد كه در هر قنوت
دمي بشنو از ني حكايت كنيم؟
چه اشكال دارد در آيينه‌ها
جمال خدا را زيارت كنيم؟
مگر موج دريا ز دريا جداست
چرا بر «يكي» حكم «كثرت» كنيم؟
پراكندگي حاصل كثرت است
بياييد تمرين وحدت كنيم
«وجود» تو چون عين «ماهيت» است
چرا باز بحث «اصالت» كنيم؟
اگر عشق خود علت اصلي است
چرا بحث «معلول» و «علت» كنيم؟
بيا جيب احساس و انديشه را
پر از نقل مهر و محبت كنيم
پر از گلشن راز، از عقل سرخ
پر از كيمياي سعادت كنيم
بياييد تا عينِ عين القضات
ميان دل و دين قضاوت كنيم
اگر سنت اوست نوآوري
نگاهي هم از نو به سنت كنيم
مگو كهنه شد رسم عهد الست
بياييد تجديد بيعت كنيم
برادر چه شد رسم اخوانيه؟
بيا ياد عهد اخوت كنيم
بگو قافيه سست يا نادرست
همين بس كه ما ساده صحبت كنيم
خدايا دلي آفتابي بده
كه از باغ گل‌ها حمايت كنيم


شعر از:زنده ياد قيصر امين پور